زمزمه تنهایی
مدتی است سرگردانم غمگین وآشفته حالم از روزگار ومردمش گریزانم از ساعت ها ودقیقه
ها هراسانم از هجوم طعنه ها و کنایه ها پریشانم از تعقیب سایه ها آشفته حالم ....
در گذر زمان و در پستوی خاطرات خیالم تا گذشته های نه چندان دور به دوردست ها سفر
میکند و من در غم حسرت روزهای خوش گذشته چشم امید به فرداهای نیامده دارم .به
فرداهایی که هنوز نیامدند در غمشان اشک حسرت می ریزم ... طعنه ها و کنایه ها همچون
قطرات ریز و درشت تگرگ بر سرم باریدن گرفته است و من از هجوم این تگرگ های پی در پی
نگران این هستم که فنا نشوم . چقدر سخت است در خود شکستن . چقدر سخت است دل دادن
واز آن سخت تر دل شکسته شدن
شنبه 7 آبان 1390 - 11:53:58 PM