×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اینجا چراغی روشن است

× سلام .امیدوارم هرجای دنیا وایران که هستی دلی پراز عشق به خدا وبنده هاش داشته باشین ..من یک نویسنده جوان هستم ودوست دارم هرجای کشورم که باشه دوست خوب وسالم وپاک پیدا کنم ..سن وسال وجنسیت برام مهم نیست مهم اینه که ساده وخاکی از جنس انسان باشد ...یادها رفتند وماهم میرویم از یادها ..کی پرکاهی بماند در میان بادها ..09181433967
×

آدرس وبلاگ من

pesarzagros.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/tanhapesar

مرد کور وروزنامه نگار

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
پنجشنبه 19 آبان 1390 - 10:02:26 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم