فراموشی یک یاد
این حرفها جز تو با همه بیگانه اند.
یادم باشد ویادت باشد بین خودمان بماند.
من تا حالا به هیچکس نگفتم که شبا وقتی ستاره ها چشمک میزنند ماه با آنهمه عظمتش
تو چشای ریز وسیاه تو آرام میگیرد .
از تمام چیزایی که به من بخشیدی همه را به پستوی خاطرات دادم و فقط وفقط یک قاب
عکس کهنه رو برداشتم .میدونی واسه چی ؟
واسه اینکه چشات همیشه روبروم باشه ونگاهم در نگاهت جاری باشه..
بعدش میدونی از تمام مال دنیا واسه خودم چه چیزی رو دارایی ام انتخاب کردم
...
فقط یک خودکار سیاه ..یه خودکار سیاه که با اون بتونم با انگشتان زخمی ام تا آخر
حیات از تو ورنجهایت بنویسم ..
منم واسه تو یه یادگاری گذاشتم...اگه گفتی چیه ؟
واسه ات یه قاب عکس خالی نو با نوار سیاه به یادگار گذاشتم تا عکس عشقت رو در آن
بگذاری وهمیشه بهش زل بزنی ویادش باشی و وقتی به نوار سیاهش نگاه کنی یادت بیاد
این قاب یه روزی مال کسی بود که حالا برات مرده ویکی دیگه جاش رو پر کرده ...
چقدر دور ودست نیافتنی شد ماجرای گره خوردن دست هایمان ،چقدر شیرین بود روز
اعلام عشقمان وچه دور از انتظار بود این همه انتظار ...صبرهای ما با پاهای کوچک
شان ،زیرکانه جوانی مان را به آرشیو پوسیده ی زندگی کشاندن وباز هم محکوم شدیم به
انتظار ..
نمیدانم چرا چیزی آرامم نمیکند .آرزوهای متعددی تمام وجودم را فرا گرفته ودلم از
تصور نرسیدن به آنها گرفته ،آنقدر خسته ام که با کوچکترین تلنگری میشکنم .کاش خدا
گوشه چشمی به تکه ای از قلب شکسته ام بیندازد و بر من وامثال من رحم آورد ...
در میان اشک وآه تنهایی های مداوم ، نفس های بریده وقلب کوچکم سوار بر تردید های
عشق مانده اند .با این همه ،هرگز غبار خاطرات تو از آینه ی دلم پاک نخواهد شد .حتی
اگر لحظه های با من بودن و دوست داشتنم را از یاد برده باشی .
چند وقتی میشود رفته ای اما بیچاره دل ،هنوز کنار جاده ایستاده است .
چشمهایم رفتنت را دیدند وباور کردند وباریدند،اما دل را چه کنم که هنوز به
انتظار نشسته است .
بگذار خاطره ات را به امواج دریا بسپارم ونام ویادت را به باد تا به هر کجا که
میوزد ببرد چون بی سرزمین تر از باد هیچکس نیست ..
جمعه 25 شهریور 1390 - 1:23:45 AM