عشق ودیوونگی
روزی عشق ودیوونگی ومحبت وفضولی داشتن قایم موشک بازی میکردن تا نوبت به دیوونگی رسید .دیوونگی همه رم پیدا کرد اما هر چه گشت اثری از عشق نبود .فضولی متوجه شد که عشق پشت یک بوتهی گل سرخ قایم شده .فضولی دیوونگی رو خبر کرد ودیوونگی یک خار بزرگ برداشت ودر بوته ی گل سرخ فرو کرد .صدای فریاد عشق بلند شد وقتی همه به سراغش رفتند دیدند چشمانش کور شده ودیوونگی که خودش رو مقصر میدونست تصمیم گرفت همیشه عشق را همراهی کند واز اون روز به بعد وقتی که عشق به سراغ هر کسی میره چون کوره بدیهای وعیبهای معشوقش رو نمی بینه ودیوونگی هم همیشه کنارشه ..
یکشنبه 15 آبان 1390 - 9:41:38 PM