×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اینجا چراغی روشن است

× سلام .امیدوارم هرجای دنیا وایران که هستی دلی پراز عشق به خدا وبنده هاش داشته باشین ..من یک نویسنده جوان هستم ودوست دارم هرجای کشورم که باشه دوست خوب وسالم وپاک پیدا کنم ..سن وسال وجنسیت برام مهم نیست مهم اینه که ساده وخاکی از جنس انسان باشد ...یادها رفتند وماهم میرویم از یادها ..کی پرکاهی بماند در میان بادها ..09181433967
×

آدرس وبلاگ من

pesarzagros.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/tanhapesar

لاتی که عاشق امام حسین _ع)بود

نزدیك دولت آباد تهران یه گاری چی بود که جیگر میفروخت وبه همین خاطر مردم بهش میگفتند : قاسم

جیگرکی .قاسم آدمی بود ترکه ای وقد بلند اما زرنگ وچاقوکش . وقتی دعوا میکرد یه چرخ میزد ده نفر رو میخوابوند رو زمین  ..خلاصه خیلی شر بود وگاهی هم شراب میخورد ومست میکرد

اما روز آخر ذی الحجه كه میشد دهنشو آب میكشید و لباس عزا میپوشید میومد تو حسینه وسینه زنی میکرد.در ضمن علمدار هیئت بود هیئتی كه 5000 سینه زن داشت .خلاصه كم كم کارش به جایی رسید  که مردم  از دست کارهای او   دیگه واسه سینه زنی نمیومدند .هیت امنای هیئت دوره هم نشستن كه چرا دیگه کسی هیئت نمیاد. رفتن از مردم پرسیدن گفتن : تا این قاسم جیگركی  چاقو کش لات علمدار هیئتتونه  ما دیگه نمیایم. وقتی متوجه شدن که مردم بخاطر قاسم نمیان  تصمیم گرفتند یه جوری از قاسم بخوان که امسال حسینیه نیاد. چند روز قبل از محرم چند نفری رفتن پیش قاسم وگفتند : آقا قاسم كارت داریم .قاسم هم گفت :بفرمایید .بین این 7 نفر یه پیرمرد ریش سفید بود  رو به قاسم کرد وگفت :

قاسم ببخشید مزاحمت شدیم ما اومدیم چند تا سوال  ازت بكنیم .قاسم جوابداد :بفرما در خدمتم .پیرمرد رو به قاسم کرد وگفت :گفت  حسین را دوست داری ؟ قاسم یه نگاه عمیقی کرد و گفت :

گفت كدوم حسین  رو میگی !حسین عزیز زهرا رو میگی .پیرمرد با علامت سر تایید کرد .در این لحظه  قاسم  زد زیره گریه  وگفت :حاجی دستت درد نكنه ُبعد از یه عمر نوكری حسین  میگی دوستش دارم یا نه !خوب معلومه که عاشقشم .خودم وزن وبچه هام به فدای حسین ..پیرمرد  ادامه داد وپرسید :قاسم واسه امام حسین حاضری هر کاری از دستت بر بیاد انجام بدی ؟

قاسم گقت : بله  خودتون شاهد بودید ودیدید كه من برا محرم هركاری میكنم .سپس یکی دیگر از اعضای هیئت گفت : قاسم دوست داری هیئت اربابت كوچیك باشه یا بزرگ ؟

قاسم جوابداد: خوب معلومه دلم میخواد بزرگ وبا عظمت باشه چون امام حسین خودش بزرگ وبا عظمت بود  هیئتشم باید عظمت داشته باشه .دوباره پیرمرد پرسید: قاسم اگر كسی

باعث بشه هیئت حسین كوچیك بشه وظیفش چیه ؟ اینجا بود که قاسم شک کرد روبه هیئت وپیرمرد گفت : یعنی چه ؟منظورتون رو نمی فهمم . یکی دیگه جوابداد: منظورمان اینه که مردم بخاطر وجود  یکنفر به هیئت نیان .قاسم سریع گفت : خوب اون یکنفر باید نیاد . پیرمرد ادامه داد: قاسم جان ما رو ببخش ولی اون یکنفر که مردم بخاطرش نمیان  تو هستی .در اینجا بود که قاسم سرش را به زیر افکند و در حالیکه ناراحتی وغم در چهره ورفتارش دیده میشد آرام و سر به زیر جوابداد : باشه .من امسال نمیام  حسینیه ُسلام منو به مردم برسونید وا بگید قاسم دیگه نمیاد و ازشون بخواید هیئت رو تنها نگذارن .

شب اول محرم زن و بچه قاسم بهش گفتن: بابا نمیری هیئت گفت :چرا شماها برید من میام نزاشت زن و بچه اش بفهمن ُرفت چند تا پارچه مشكی جور كرد رفت تو زیرزمین خونش كل زیرزمین را مشكی پوش

کرد وگفت :حسین جان منو از حسینیه بیرون كردن به من گفتن دیگه نیا منم یه حسینیه برا خودم  درست کردم فقط به عشق توُ اینجا كسی نیست منو بیرون كنه .  زنجیرش را برداشت وبا صدای هزن انگیزی شروع به خواندن نوحه کرد ومرتب زنجیر میزد وبا صدای بلند ناله میکرد :یا حسین .یا حسین .

صبح پنجم یكی از اون هفت نفر با چشم گریون اومد دره خونه رفیقش در زد اشكش بند نمیومد.

 رفیقش با تعجب پرسید:چرا گریه میكنی  ؟با حالت ناراحتی وشرمساری جوابداد :من دیشب خواب  امام حسین رو دیدم باید همه هیئت جمع بشیم . همه هیئت جمع شدند و پرسیدند : جریان چیه ؟چه خوابی دیدی که اینطور به هم ریختی وگریه میکنی ! مرد با گریه جوابداد: دیشب امام حسین به خوابم اومد وگفت شما چیكاره هستید که به یکی میگین بیاد وبه یکی میگین نیاد  ُمن كه فقط

حسین خوبان  نیستم من حسین گناهكارا هم هستم برید از قاسم معذرت بخواید چرا دلشو شکستید

چرا جلو زن وبچه اش کوچکش کردید. اومدن دره خونه قاسم دیدن دره خونه قاسم بازه  ،در زدن یكی از  بچه هاش اومد دیدن داره گریه میكنه . پرسیدن :چرا گریه میكنی. بچه با گریه جوابداد: بیاین   بابام داره   خودشو میزنه .سریع دویدن ودیدن قاسم اینقدر سرش رو به دیوار کوبیده که خون از سر وصورتش فوران  

کرده است .رو به قاسم گفتند :چته  ؟ قاسم با همان سر وصورت خونی وچشمان گریان گفت منم خواب

 امام حسین رو دیدم آقا گفت قاسم بخاطر من اینا رو ببخش  و بعد فرمودند  قاسم تو كه منو دوست داری تو كه دو ماه عزاداری میكنی چرا چاقو كشی میكنی چرا آبرو منو میبری ؟ منم تو عالم رویا

گفتم :آقا من نمیدونستم آبرو ریز تو هستم حالا كه ناراحتت كردم میخوام روز عاشورا بمیرم .

 همه هیئت به گریه افتادند واز قاسم طلب بخشش کردند . هنوز ظهر عاشورا نشده بود دیدن بچه های  قاسم دارن با چشمان گریان میدوند ومیگن : مردم بیاین بابامون رفت . مردم اومدن جنازه قاسم را گل بارون كردن . یکی که غریبه بود پرسید :چرا گل بارون میكنید  ؟ همه گفتند:گفتن قاسم نوكر حسین بود.

یا حسین یا حسین یا حسین

جمعه 11 آذر 1390 - 10:06:49 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم